رفتن به باغ وحش
چون من وداداش (آقا محمدرضا)به حمیدرضا قول دادیم ببریمش باغ وحش یه روز صبح من و حمیدرضا و داداش و مامان و بابا و داداش علیرضا رفتیم باغ وحش و به حمید رضا خیلی خوش گذشت و واقعا خوشحال شد آخه شیر و پلنگ خیلی دوست داره و فقط به خاطر اونا رفت . حمیدرضا سوار اسبه ولی نمیدونم ترسید داشت گریه میکرد آخه ما هرچی گفتیم برو اسب کوچیکه رو سوار شو ولی گفت نه بزرگه وقتی سوار شد گریه میکرد !!!!!! ...
نویسنده :
نی نی و می نی
20:58