حمید رضاحمید رضا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

عسل خود شیرین ما

12روز دوری از مامان و بابا!

دو هفته به عید بود که مامان و بابا  رفتن به واسه حج عمره باید خودشون رو آماده میکردن و می رفتن و حمید رضا باید با من می موند واسه همین حمیدرضا یک سال و 5ماه داشت و مامانم مجبور بود اون رو از شیر بگیرن من که تهران بودم مامانم اون رو از شیر گرفته بودن واسه همین نمیدونم چه جوری از شیر گرفته شده بوده ولی مامانم میگه خیلی اذیت میکرده و گریه میکرده بلاخره  وقتی برگشته بودم حمید رضا دیگه شیر نمی خورد و میگفت جیجی پپل داره و فقط آبمیوه انبه میخورد و شیر گاو !مامان و بابا کمکم حاضر میشدن واسه رفتن .روز 12/12ما رفتیم مشهد آخه پرواز شون از مشهد بود و آبجی اکرم وحسن آقا هم وسایل هاشون رو جمع جور کردند وآماده رفتن! شب پرواز مامان اینا ب...
25 فروردين 1391

یک روز تفریحی به کاخک !

مامان اینا که از مکه اومدن آبجی اکرم هم اومده بود گناباد چند روز بعد از اومدنشون حسن آقا اومد مشهد سر کارشون ولی آبجی اکرم موند  و ما هم با آبجی اکرم  هر روز میرفتیم بیرون یه شب قرار شد بریم کاخک جای شما خالی خیلی خوش گذشت بابا می خواست جوجه درست کنه و باید آتیش  می کردند حمید هم هر کار میکردیم از کنار آتیش نمی رفت کنار و می گفت من آتیش کنم  کمک بابا بکنم ! اینم عکسای حمید رضا از کمک به بابایی     ...
8 فروردين 1391

گذری بر دیکشنری حمید آقا به فارسی!

این یه دیکشنری از کلمات داداشیمه گفتم بنویسم شاید بدرد بخور باشه! کتاب غصه:کتاب قصه آقا ممداضا:آقا محمد رضا      اپز:ابوالفضل اکم:اکرم بمبیسم:بنویسم نینای کنم:به رقصم        قوآن بخونم:قرآن بخونم بابا حجی ببی ببر:بابا حجی گوسفند رو سر بریدن خوروسه میگه قو قو:خروس میگه قو قولی قو مسباک بزنم :مسواک بزنم بی توربیت:بی تربیت   عسک :عکس اوفک :پفک نینب :زینب گلبه :گربه بابا ممد :بابا محمد   ...
14 بهمن 1390

ناراحتی ها !

چند ماه بعد از ازدواج من مادربزرگم (مامان بابا )به رحمت خدا رفتن و همه را ناراحت کردن روز های اول حمید رضا میگفت بریم خونه مادربزرگ چون اونا نزدیک ما بودن ما روز در میون خونه اونا بودیم و مادربزرگم هم اون  رو به خاطر این که چندسال بعد به دنیا اومده بود و سالم بود و خیلی خودشیرینی میکرد دوستش داشتن خلاصه واسمون فوت مادربزرگ خیلی سخت بود ! بعد از فوت مادربزرگم دختر عموی عزیزم هم بعد ازچند وقت دار فانی را وداع گفت واز خدای منان برای این دو طلب آمرزش میکنم ! و برای خانواده ی پدریم مخصوصا عموم طلب صبر و بردباری میکنم !   خواهشمندم جهت شادی روح مادر بزرگ عزیزم و دختر عموی گلم صلوات بفرستید! متشکر !!!! ...
29 دی 1390

ماجرای ازدواج آبجی !

من که ازدواج کردم حمید رضا غوغا کرد چون من کمتر با اون بودم می گفت آبجی رو هاپو بخوره و خیلی مامانم رو اذیت میکرد وبا منم بازی نمی کرد ولی کم کم با این قضیه کنار اومد و حالا به همسرم میگه داداش و اونا رو خیلی دوست داره چنان به همدیگه داداش داداش میگن که هر کی ندونه میگه این دوتا داداش واقعی هستن و نوشتن این وب واسه داداشیم هم پیشنهاد همسرم یا به قول حمیدرضا داداش بوده و الان هم از همسرم  تشکر میکنم که من رو تشویق به نوشتن این وب کرد !!!!!!!!!!! ...
2 دی 1390

اولین سالگرد تولد حمید آقا !

                        روز ٢٢ شهریور ماه تولد آقا داداش ما بود  ولی چون عمو مجید قرار بود ازدواج کنه همه حواسه شون به عمو بود و هیچ جشنی واسش نگرفتیم منم گفتم بزار حداقل تو وبلاگش براش تولدش رو تبریک بگم!            عمو مجید پیوندتان مبارک و امیدوارم با همسرتون خوشبخت و عاقبت بخیر باشید و به تموم آرزو هاتون برسید!       ...
1 دی 1390

غذا خوردن داداشیم

حمید رضا جون تازه یا گرفته بود غذا بخوره ماهم یه روز مرغ مامانم درست کرده بوده که چشم تون روز بد نبینه آقا داداش ما هم با خوردنش ما رومتعجب کرد مامانم داشت هنوز گوشت رو از استخونش جدا میکردن که دیدن حمید استخون رو برداشته و داره میخوره!!!!!!!!!!!!   ...
1 دی 1390

رفتن به کاشمر

            روز چهارم عید بود که برنامه ریزی شده بود با دایی ها و خاله ها بریم کاشمر .ما همه به راه افتادیم بریم کاشمر وقتی رسیدیم اونجا نزدیک امامزاده سید مرتضی نشستیم و آقایون رفتن نهار  رو آماده بکنند هر کسی واسه خودش یه جایی رفت مامان و خاله رفتن زیارت وچشمتون روز بد نبینه که حمید رو با من گذاشتن اولش خوب بود بهش شروع کرد به گریه کردن گرسنه شده بود مجبور شدم بهش شیشه بدم  و بخوابونمش مامان که اومدن دیدن خوابه رفتن از نهاری             ...
1 دی 1390

ماجرای ایام عید 90

نی نی ها عیدتون مبارک .نزدیک سال تحویل بود من و حمید رضا و بابا ومامان کنار سفره هفت سین نشسته بودیم و منتظر تحویل سال بودیم و دعا می کردیم وحمید رضا هم بغل بابا  برای خودش حرف  میزد که من نمیفهمیدم چی میگه ؟؟ .بعد از تحویل سال من و حمید  مامان و بابا رو بوسیدیم و سال نو رو به اونا تبریک گفتیم بعد اونا به ما دو تا عیدی دادن  بعدشم حاضر شدیم تا بریم خونه مادر بزرگ واسه تبریک سال نو همه اونجا بودند نی نی ها عیدتون مبارک .نزدیک سال تحویل بود من و حمید رضا و بابا ومامان کنار سفره هفت سین نشسته بودیم و منتظر تحویل سال بودیم و دعا می کردیم وحمید رضا هم مثل ما به زبون خودش دعا می کرد .بعد از تحویل سال من و حمید  مامان و ...
1 دی 1390