حمید رضاحمید رضا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

عسل خود شیرین ما

تبریک عید به نی نی وبلاگی ها!

      یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آنگونه که هستن نه آنگونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه  نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نباشد با دیگران هم نمی تواند مهربان باشد عید نوروز بر شما نی نی های نی نی وبلاگ مبارک و برای شما سال خوبی رو آرزو می کنم   ...
1 دی 1390

شش ماه ی اول زندگی داداش کوچولو

وقتی نی نی به دنیا اومده همه خوشحال بودیم هم قشنگ وهم تپل بود .امن و آبجی اکرم واسش اسم انتخاب می کردیم ولی بابا و مامان ذوق وشوق داشتن خودشون انتخاب کنن وبلاخره بابا اسمشو کرد حمید رضا! حمید رضا که ٣ماهه بود محرم شروع شده بود و حمیدرضا روز٢٢/٩/با مامان (مصادف با ٦ محرم )به مسجد چهارده معصوم رفته بود چون این روز متعلق به حضرت علی اصغر بوده تو مسجد مراسم شیر خوارگان حسینی برپا شده بوده اوناهم رفتن اونجا ! روز دهم هم رفتیم سقی و اونجا تعزیه برپا شد دم دمای غروب که نوبت به حضرت علی اصغر شد ما هم حمیدو آماده کردیم تا علی اصغر بشه آخه تو سقی بچه های کوچیک رو به تعزیه خونا می دن تا علی اصغر بشن . حمید کمکم بزرگ میشد و سعی می کرد کمی حرف ب...
1 دی 1390

خلاصه ای از ماجرای 9 ماه تو راه بودن حمید بلا

روزی که مامان و بابام فهمیدن یه نی نی تو راهه بدترین روز مامان و بابام بود چون فکرشو نمی کردن بعد  ١٦ سال و بعد ٣ تا بچه بزرگ که آبجیم ازدواج کرده بود بخواهند بچه داشته باشند راستی تو پرانتز بگم که آبجیم ١ دونه پسر ٥ ساله داشت  روزی که مامان و بابام فهمیدن یه نی نی تو راهه بدترین روز مامان و بابام بود چون فکرشو نمی کردن بعد ١٦ سال و بعد ٣ تا بچه بزرگ که آبجیم ازدواج کرده بود بخواهند بچه داشته باشند راستی تو پرانتز بگم که آبجیم ١ دونه پسر ٥ ساله داشت اونا خیلی سعی کردن تا نی نی ما به دنیا نیاد و بعد ٦ ماه که نی نی سالم بود خیلی کم دوستش داشتند ولی معلوم بود که از روی مجبوریه خلاصه برای عید رفتیم مشهد خونه آ...
30 آذر 1390